۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

مشکل جنبش سبز چیست؟ *


1مخاطب این مطلب بدنه و هستهٔ اصلی جنبش سبز است. همان‌ها که به رغم همهٔ روضه‌های تکراری «تحلیلگران» آن سوی آب‌ها با «مشارکت جویی» خود در انتخابات سال ۸۸ پایه گذار گسترده‌ترین جنبش دموکراتیک مدنی و ضد خشونت تاریخ معاصر ایران شدند. جنبشی که زمانی مهم‌ترین خواست آن رعایت حداقلهای لازم برای برگزاری یک انتخابات آزاد و سالم بود.


۲ طی سه سال گذشته و خصوصا در دوران اوج جنبش سبز (شش ماه اول) خیلی از نیرو‌ها کوشیدند خود را ذیل این جنبش تعریف کنند (حتی آن‌ها که همیشه پای ثابت تحریم انتخابات و سرنگونی طلب بوده‌اند)، به این ترتیب و خصوصا در خارج از کشور ائتلاف نانوشته اما گسترده‌ای از نیروهای سیاسی به وجود آمد که موجب امیدواری بود اما هیچ کس فکر نمی‌کرد که همین ائتلاف گسترده به پاشنهٔ آشیل جنبش سبز تبدیل شود. لابد می‌پرسید چگونه؟ تکثر در جنبش سبز به جایی رسید که آن را از هدف و معنا خالی کرد. در حال حاضر هیچ تعریف مشخصی از جنبش سبز وجود ندارد. موسوی و کروبی –از نظر من به اشتباه- از پذیرفتن عنوان رهبری جنبش خودداری کردند و به این ترتیب باعث شدند نیروهایی که هیچ وزن اجتماعی نداشتند با دوپینگ رسانه‌های برون مرزی خود را هم عرض هستهٔ اصلی جنبش سبز قرار دهند و به «هدف گذاری» و «استراتژی‌پردازی» برای آن بپردازند و آب را بیش از پیش گل آلود کنند. اینگونه بود که مردم بین سرکوب خشونت بار در خیابان‌ها و سردرگمی جنبش سبز در تعیین هدف سرگردان شدند و دلسرد و سرانجام دلشکسته به کنج خانه‌های خود خزیدند.

۳ وضعیت جنبش سبز اکنون به گونه ایست که نه تنها مشخص نیست «چه می‌خواهد» بلکه حتی معلوم نیست که «چه نمی‌خواهد»! نسبت جنبش سبز با «جمهوری اسلامی» و «قانون اساسی» آن چیست؟ آیا خواست آن، چنانکه از رهبران این جنبش نقل شده‌‌‌ همان اجرای بدون تنازل قانون اساسی است یا اینکه جنبش سبز در پی گذار از جمهوری اسلامی است؟ جنبش سبز جنبشی اصلاحی است یا انقلابی؟ هدفش اصلاح جمهوری اسلامی است یا برانداختن آن؟ برخی بزرگان خوش سابقه و خوشنام می‌گویند باید به دنبال راهی «فراسوی اصلاح و انقلاب» بود، پرسش اما این است که به هر حال تکلیف ما با ساختار حقیقی و حقوقی موجود چیست؟ حرکت فراسوی اصلاح و انقلاب بحثی ناظر به «روش» است اما به پرسش در باب «هدف» پاسخ نمی‌دهد. مشکل اینجاست که اکثر تحلیل‌ها و روش‌های پیشنهادی به رغم فرهیختگی و صداقت پیشنهاد دهندگان به شدت «ذهنی» هستند و زمینه‌ای برای «عینی» کردن آن‌ها وجود ندارد.

۴  و به این ترتیب جنبشی که با پرسش «رأی من کجاست» آغاز شد نهایتا در موقعیتی قرار گرفت که رهبران آن برای اظهار نظر در مورد «حقوق همجنسگرایان» تحت فشار قرار گرفتند؛ گویا جنبش سبز قرار بود همهٔ مشکلات تاریخی ایرانیان را حل کند، مدام به لیست مطالبات افزوده شد و شعار‌ها رادیکالیزه شدند، در عین حال بین رادیکالیزه شدن جنبش و استقبال مردم از فراخوان‌های آن نسبت معکوسی وجود داشت. در حالی که مردم هر بار کمتر به خیابان می‌آمدند مطالبات گسترده‌تر و خواست‌ها و شعار‌ها رادیکال‌تر می‌شد بدون آنکه توجه شود این خواست‌ها و مطالبات بناست در موازنهٔ قوای حاکم به پشتوانهٔ کدام نیروی اجتماعی، ابزار و قدرت محقق شوند؟ مشکل مسابقهٔ رادیکالیسم و آوانگاردیسم این است که نهایتی ندارد و سرانجام نیروهای سیاسی را از واقعیات سیاسی و اجتماعی منفک می‌کند و «ثر گذاری» و «توان بسیج» آن‌ها را به صفر می‌رساند.

۵ جنبش سبز دچار بحران «معنا» و «هدف» است. می‌گویند جنبش سبز زنده است و مترصد فرصت، حرفی نیست اما اگر این «فرصت» فراهم شد بدنهٔ جنبش سبز باید برای کدام خواسته به میدان بیاید؟ از این گذشته فرصت مذکور را باید «به ما بدهند» و «ایجاد شود» یا باید در راه ایجاد آن بکوشیم و برنامه‌ای داشته باشیم؟ می‌توان سر را زیر برف کرد و یا عجالتا دهان منتقدین و پرسشگران را با حماسه سرایی، سوگواری و ذکر مناقب و مصائب «شهدا و اسرای جنبش سبز» بست، این اما گره‌ای از کار فروبستهٔ ما نمی‌گشاید.

۶  بیست و دو خرداد امسال که فرا برسد جنبش سبز ۳ ساله می‌شود بنابراین روز‌ها و هفته‌های پیش رو فرصت مناسبی است که بدون «ترس» و «تعارف» به ارزیابی عملکرد خود طی سه سال گذشته بنشینیم. نباید بگذاریم فضای عاطفی موجود ما را از ارزیابی عقلانی راهی که طی کرده‌ایم بازدارد. می‌گویند «صحت یک استراتژی را با نتایج آن می‌سنجند» بر این مبنا جنبش سبز و راه طی شده را چگونه باید قضاوت کرد؟ هستهٔ اصلی جنبش سبز را اصلاح طلبانی تشکیل می‌داده و می‌دهند که اکنون یا مجبور به مهاجرت شده‌اند یا در حصر و حبس‌اند و یا خانه نشین. این افراد اکثرا دل در گروی گذار مسالمت آمیز و تدریجی به «دموکراسی» و «دولت قانونمند» داشته و تا آنجا که می‌دانم «دارند». بنابراین نخستین و بنیادی‌ترین پرسشی که بخصوص پیش روی آنهاست این است که آیا راه طی شده به وسیلهٔ جنبش سبز و رهبران آن زمینه را برای گذار مسالمت آمیز به دموکراسی و حاکمیت قانون مساعد‌تر کرده و این راه را گشوده‌تر گردانیده یا در تحلیل نهایی با عاطفی، دوقطبی و رادیکالیزه کردن فضای سیاسی بر دشواری‌های این راه افزوده است؟

پی نوشت:
*این مطلب پیش از این در «روزآنلاین» منتشر شده است،برخی دوستان به چند جمله ی ابتدایی این مطلب انتقاداتی داشتند که به احترام این دوستان و برای اینکه اصل بحث به حاشیه نرود در نسخه ی وبلاگی آن چند جمله را حذف کردم.