۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

روشنفکران در جزیرهٔ سرگردانی


روشنفکران در جزیرهٔ سرگردانی 

۱ روشنفکری نه فقط در ایران که در سراسر جهان با داعیه‌های بزرگ پای در عرصهٔ وجود نهاد. اگر روزگاری رسالت روشنفکر «راهبری جامعه از سنت به سوی مدرنیته» بود، با تسلط دیسکورس چپ بر جریان روشنفکری، روشنفکران سودای مدرنیزاسیون را وا نهادند و از پس بحران‌های مدرنیته، دل در گرو «جهانی دیگر» قرار دادند. جهان سوم گرایی، بومی گرایی، تاکید بر راه سوم (نه به معنای گیدنزی آن)، ستیز با ارزش‌های لیبرال و حمله به «نفع طلبی» و «مصرف گرایی» از جمله خصوصیات روشنفکرانی بود که رسالت مدرن کردن جوامع را ترک گفته و با «هجرتی» روشنفکرانه نه فقط منتقد مدرنیته که ‌گاه دشمن ارزش‌های مدرن شدند. روشنفکری ایران خصوصاً در سال‌های پس از سقوط رضاشاه گام در این مسیر نهاد. اگر نسل روشنفکران مشروطه خواه «منتسکیو» می‌خواندند و در باب فواید قانون و تفکیک قوا قلم فرسایی‌ها می‌کردند، روشنفکران مابعد عصر رضاشاه، دنیا را از دریچه «دولت و انقلاب» لنین می‌دیدند. اگر «تقی‌زاده» و «میرزاعلی اکبر خان داور» نیک می‌دانستند که چه می‌خواهند و برای نیل به آن به همکاری با یک «خودکامهٔ توسعه گرا» تن دادند، در عوض لزوم «توسعه» و «نوسازی» عنصری غایب در گفتمان روشنفکری از دهه ۲۰ به بعد شد. اتحاد جماهیر شوروی به قبله آمال روشنفکران تبدیل شد که در این شوروی پرستی نه فقط امثال احسان طبری و حتی خلیل ملکی که در دوره‌ای جمعی از بزرگ‌ترین روشنفکران اروپایی نظیر سار‌تر و ژید هم سهیم بودند. قبله آمال که از «غرب لیبرال» تغییر جهت داد، خواست‌ها نیز متفاوت شد. دیگر صحبت از توسعه به سبک مدرن نبود، روشنفکران سودایی دیگر در سر می‌پروریدند. واقع گرایی امثال تقی‌زاده و میرزا علی اکبر خان داور «خیانت» نامیده شد و غرب ستیزی و سازش ناپذیری امثال آل احمد «خدمت» نام گرفت. در این تحلیل کل «پروژه مدرنیته» به مثابه توطئه یی برای تسلط مرکز بر پیرامون از طریق گسترش «بازار سرمایه» انگاشته و در نتیجه نفی شد. «سوسیالیسم» و «ناسیونالیسم»، آبشخور اصلی این تفکرات بودند. این طرز فکر البته در ادامه و در کلام سخنورانی چون شریعتی رنگ و بویی مذهبی نیز به خود گرفت.

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

«لیبرال‌های ایرانی» و اسرائیل


صلح،همزیستی و عدم تبعیض؛آرزوهای یک لیبرال برای اسرائیل و فلسطین


۱-ایران و اسرائیل بی‌اغراق در آستانهٔ یک درگیری نظامی هستند. یهودیان بنیادگرا و دولت دست راستی نتانیاهو در اسرائیل بر طبل جنگ می‌کوبند و در ایران نیز عده‌ای عمدا ً یا سهوا ً، خواسته یا ناخواسته بر تنور آنان می‌دمند. این به معنای بروز یک مسئلهٔ اضطراری برای مردم ایران است. من به جد باور دارم که چنین حمله‌ای اگر روی دهد به زیان جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان است و دست حاکمیت را در سرکوب مخالفان گشوده‌تر می‌کند. در صورت بروز چنین حمله‌ای و با توجه به سوابق حکومت ایران همچنین باید به شدت نسبت به سلامت جانی «زندانیان سیاسی» که عملا «گروگان» حاکمیت هستند بیمناک بود. هر یک بمبی که از سوی هواپیماهای متعلق به ارتش اسرائیل روانهٔ خاک ایران شود هدیه‌ای ارزشمند خواهد بود از سوی بنیادگرایان اسرائیلی برای همتایان ایرانیشان.

۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

شش نکته در مورد کمپین دوستی شهروندان ایرانی و اسرائیلی


عشق علیه جنگ،طرحی از مانا نیستانی

۱-احتمال حملهٔ نظامی اسرائیل به تاسیاست هسته‌ای ایران احتمالی جدی است. چنین حمله‌ای تبعات و خطرات متعددی را متوجه صلح در خاورمیانه و جنبش مردمی در ایران می‌کند، در عین حال به نظر می‌رسد دست کم برخی ازطیف‌ها و نیروهای افراطی حاکمیت از یک درگیری «محدود» نظامی با آمریکا یا اسرائیل استقبال می‌کنند و چنین اتفاقی را مایهٔ قوام و دوام خود می‌دانند. در جامعه و دولت اسرائیل نیز افراطی‌ها کم نیستند، یهودیان بنیادگرا و احزابی نظیر «اسرائیل خانهٔ ماست» به طور مداوم بر تنور دشمنی بین ایران و اسرائیل می‌دمند و می‌کوشند از «لولوی ایران» جهت پیشبرد منافع خود و همچنین تحت فشار قرار دادن ایالات متحده و اتحادیهٔ اروپا استفاده کنند. این نکته ایست که در مناظرهٔ تلویزیونی با محمود احمدی‌نژاد تلویحا مورد اشارهٔ تیزبینانهٔ مهدی کروبی- از رهبران جنبش سبز- هم قرار گرفت، کروبی در آن مناظره اشاره‌ای به این اظهار نظر رییس سابق موساد کرد که گفته بود احمدی‌نژاد با اظهارات خود در مورد «نابودی اسرائیل» و «انکار هولوکاست» میلیارد‌ها دلار در هزینه‌های تبلیغی ما صرفه جویی کرد (نقل به مضمون) این البته برای ایرانی‌ها مایهٔ شرمساری است که هر ساله کسی به عنوان نمایندهٔ آن‌ها به سازمان ملل می‌رود که اظهاراتش تنها از سوی جریانات «یهود ستیز» و احزاب «فاشیست» و «نئونازی» با استقبال مواجه می‌شود. جنبش سبز البته تا حدود زیادی این انگاره که احمدی‌نژاد نمایندهٔ مردم ایران است را در عرصهٔ بین المللی با چالش مواجه کرد.

۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

هنوز همان یک کلمه


چند ماه پیش بود که به تشویق و همراهی چند تن از دوستان وبلاگ «یک کلمه» را راه اندازی کردم، تازه داشت موتور وبلاگ گرم می‌شد که ناگهان در یک روز همهٔ ایمیل‌ها و همچنین وبلاگم هک شد، من البته این را به «قضا و بلا» تعبیر کردم! کوتاه سخن اینکه «یک کلمه» دوباره قرار است محلی باشد برای «افاضات» نویسنده‌اش، خصوصا حالا که اینجا و در داخل ایران دریچه‌های «گفتن و نوشتن» هر روز تنگ‌تر می‌شود و عملا برای امثال ما راهی به روزنامه‌ها و نشریات چاپ داخل وجود ندارد چاره‌ای جز احیای وبلاگ‌هایمان نداریم، مبادا که این همه حرف در گلویمان گیر کند و خدایی ناکرده خفه شویم! 

دفعهٔ قبل که «یک کلمه» آغاز به کار کرد مطلبی نوشتم در مورد فلسفهٔ این نام گذاری، تا بر مخاطب معلوم باشد که چرا نام این وبلاگ یک کلمه است.‌‌ همان یادداشت را اینجا و در آغاز به کار دوبارهٔ وبلاگ یک کلمه منتشر می‌کنم: 


نقل است که امیر کبیر پیش ازمرگ به میرزا یعقوب خان گفته بود: «مجالم ندادند و الا خیال کنسطیطوسیون [تصویب قانون اساسی] داشتم» 

سال‌ها بعد ناصرالدینشاه قبل از سفر سوم فرنگ وزرایش را احضار کرد و بی‌مقدمه گفت: «اجزای پارلمان انگلیس هم مثل شما آدمند و ریش دارند. چطور شده که آن‌ها امورات دولت انگلیس را فیصل می‌دهند و شما می‌خورید و می‌خوابید» 

همانطور که فریدون آدمیت می‌نویسد شاه راهی فرنگ شد و اول ربیع الاول ۱۳۰۷ هـ. ق از سفر بازگشت. شهر را آذین بستند و آتش بازی را انداختند. ‌‌‌ همان روز وزیران و شاهزادگان احضار گشتند. اول حرف شاه این بود: «در این سفر آنچه ملاحظه کردیم تمام نظم و ترقی اروپ به جهت این است که قانون دارند. ما هم عزم خود را جزم نموده‌ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده از روی قانون رفتار نماییم. شما بنشینید و قانونی بنویسید [!]» 

باری؛ سفر فرنگ شاه را- البته برای چندمین بار- خواب نما کرده بود و در خیال قانون انداخته بود. البته آن شور قانون خواهی شاه مثل دفعات قبل زود فرو خوابید و‌‌‌ همان جماعتی که به قول عباس میرزا ملک آرا «به جز خوردن مال مردم و تقلب در حساب دیوان چیز دیگری نمی‌دانستند» چوب لای چرخ گذاشتند تا آنجا که امین الدولهٔ اصلاح طلب نا‌امیدانه خطاب به میرزا ملکم خان نوشت: «[در این مملکت] مطلقا ً و بلا استثنا یک خیال درست و [یک] طرح حسابی به مقصد اصابت نمی‌کند» 

حالا ۱۱۵ سال از مرگ ناصرالدین شاه می‌گذرد و هنوز هر ایرانی در فردای بازگشت از فرنگ لب به ستایش نظم و قانون فرنگی‌ها می‌گشاید؛ چقدر این آلمانی‌ها آدمهای منظمی هستند، چقدر مقرراتی هستند این مردم انگلیس، چقدر این فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها... الی آخر. جملاتی که بار‌ها از خویشاوندان فرنگ دیده‌مان شنیده‌ایم. 

 اصلا چرا راه دور برویم؟ حالا دیگر کار به آنجا رسیده که مسافران مالزی و دوبی هم نظم و قانون حاکم در آنجا را بر سر ما می‌کوبند و این‌ها در حالیست که ۵۵ سال پس از مرگ امیر کبیر یعنی ۱۰۵ سال پیش، ما به نام قانون، انقلاب کرده‌ایم و مشروطه خواسته‌ایم. راستی چرا هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم؟ اگر به این سیاق پیش رویم دور نیست روزی که مسافران برگشتی از عراق و افغانستان هم با آه و حسرت در باب محاسن «حاکمیت قانون» در آن کشور‌ها با ما سخن بگویند و ما با تعجب و دهان باز از آن همه ترتیب و ترقی در دو کشور همسایه به شگفت آییم! گویا ما ایرانی‌ها عادت کرده‌ایم که در آغازیدن هر راهی اولین باشیم و از به پایان رساندنش عاجز. 

در کشور ما رعایت کردن قانون «به صرفه» نیست. اگر به قانون مقید باشی چه بسا از حقوق مسلم خودت محروم شوی؛ شاهدش هم اینکه در دادگاه‌ها حتی برای گرفتن حق خودت ناچاری به فساد تن دهی، پارتی داشته باشی و پول خرج کنی. 

حاکمیت قانون اما با خطابه و پند و اندرز میسر نمی‌شود. باید بسترهای عینی‌اش چه در ساختار اقتصادی و چه در ساختارهای فرهنگی و سیاسی فراهم باشد. در عین حال نمی‌شود حکومت خودش سمبل قانون شکنی باشد و بعد مثلا ً از شهروندان انتظار داشته باشد در اتوبان حد مجاز سرعت را رعایت کنند. نمی‌توانیم به نقض قانون و ناقضین قانون پاداش بدهیم و در عوض از مردم عادی رعایت قانون را توقع داشت باشیم. از این گذشته در کشوری که فساد و عدم شفافیت ناشی رانتهای نفتی و حامی پروری حرف اول را می‌زند چگونه می‌توان منتظر حاکمیت قانون بود؟! 

ما ایرانی‌ها هر بار که موفق به نقض قانون گردیم از ته دل خوشحال می‌شویم و این سعادت را با آب و تاب و به عنوان نشان شجاعت و مدرک لیاقتمان همه جا تعریف می‌کنیم و البته با نگاههای تحسین آمیز مخاطبانمان هم مواجه می‌شویم. این همه در حالیست که حاکمیت قانون مقدم بر هر چیزی است. نه توسعه بدون حاکمیت قانون به سرانجام می‌رسد و نه دموکراسی و حقوق شهروندی بدون حاکمیت قانون مستقر می‌شوند. این را خیلی سال قبل از این (حتی سال‌ها پیش از انقلاب مشروطه) میرزا یوسف خان مستشار الدوله (یار غار میرزا حسین خان سپهسالار) تشخیص داده بود. مستشارالدوله همین معنی را در رساله‌ای مهم و تاریخی تحت عنوان «یک کلمه» به نثر در آورد. «یک کلمه» را می‌توان اولین متن به زبان فارسی دانست که دفاع تئوریک از حاکمیت قانون -به معنای مدرنش -را مد نظر قرار داده است. حالا از پس این همه سال ما هنوز در حسرت آن «یک کلمه» ‌ایم: قانون! 

بزرگ‌ترین مشکل ما این است که با جامعه و حکومتی خودسر مواجهیم و درمان این بیماری خودسری و استبداد در ‌نهایت‌‌‌ همان «یک کلمه» است: قانون! نویسندهٔ این وبلاگ هم هنوز در اندیشهٔ‌‌ همان «یک کلمه» است.