روشنفکران در جزیرهٔ سرگردانی |
۱ روشنفکری نه فقط در ایران که در سراسر جهان با
داعیههای بزرگ پای در عرصهٔ وجود نهاد. اگر روزگاری رسالت روشنفکر «راهبری جامعه
از سنت به سوی مدرنیته» بود، با تسلط دیسکورس چپ بر جریان روشنفکری، روشنفکران
سودای مدرنیزاسیون را وا نهادند و از پس بحرانهای مدرنیته، دل در گرو «جهانی
دیگر» قرار دادند. جهان سوم گرایی، بومی گرایی، تاکید بر راه سوم (نه به معنای
گیدنزی آن)، ستیز با ارزشهای لیبرال و حمله به «نفع طلبی» و «مصرف گرایی» از جمله
خصوصیات روشنفکرانی بود که رسالت مدرن کردن جوامع را ترک گفته و با «هجرتی»
روشنفکرانه نه فقط منتقد مدرنیته که گاه دشمن ارزشهای مدرن شدند. روشنفکری ایران
خصوصاً در سالهای پس از سقوط رضاشاه گام در این مسیر نهاد. اگر نسل روشنفکران
مشروطه خواه «منتسکیو» میخواندند و در باب فواید قانون و تفکیک قوا قلم فرساییها
میکردند، روشنفکران مابعد عصر رضاشاه، دنیا را از دریچه «دولت و انقلاب» لنین میدیدند.
اگر «تقیزاده» و «میرزاعلی اکبر خان داور» نیک میدانستند که چه میخواهند و برای
نیل به آن به همکاری با یک «خودکامهٔ توسعه گرا» تن دادند، در عوض لزوم «توسعه» و
«نوسازی» عنصری غایب در گفتمان روشنفکری از دهه ۲۰ به بعد شد. اتحاد جماهیر شوروی به قبله آمال روشنفکران تبدیل شد که
در این شوروی پرستی نه فقط امثال احسان طبری و حتی خلیل ملکی که در دورهای جمعی
از بزرگترین روشنفکران اروپایی نظیر سارتر و ژید هم سهیم بودند. قبله آمال که از
«غرب لیبرال» تغییر جهت داد، خواستها نیز متفاوت شد. دیگر صحبت از توسعه به سبک
مدرن نبود، روشنفکران سودایی دیگر در سر میپروریدند. واقع گرایی امثال تقیزاده و
میرزا علی اکبر خان داور «خیانت» نامیده شد و غرب ستیزی و سازش ناپذیری امثال آل
احمد «خدمت» نام گرفت. در این تحلیل کل «پروژه مدرنیته» به مثابه توطئه یی برای
تسلط مرکز بر پیرامون از طریق گسترش «بازار سرمایه» انگاشته و در نتیجه نفی شد.
«سوسیالیسم» و «ناسیونالیسم»، آبشخور اصلی این تفکرات بودند. این طرز فکر البته در
ادامه و در کلام سخنورانی چون شریعتی رنگ و بویی مذهبی نیز به خود گرفت.
۲ روشنفکر ایرانی پس از نفی تلویحی مدرنیته به دنبال
راه حلی مخصوص به خود بود. او نه میتوانست به دامان سنت پناه برد - که در آنجا به
هیچ روی توان هماوردی با روحانیت را نداشت - و نه برایش تایید تمدنی میسر بود که
سنگ بنایش «سودگرایی» است. همان سودگرایی که نه فقط روشنفکران پیش از انقلاب
که حتی امروز نیز بسیاری از روشنفکران ایرانی آن را مذموم میدانند. این گفتمان
اما به دنبال تجربهٔ اسلام سیاسی در ایران، مارکسیسم در بلوک شرق و تسلط گفتمان
توسعه لیبرالی در سراسر جهان، با بحران جدی مواجه شد. مسئله این است که روشنفکران
ما میدانند که «لیبرالیسم» را نمیخواهند ولی مشخص نیست که چه چیزی را میخواهند.
آنها از سویی میکوشند با تجربه حکومت داری سه دههٔ اخیر مرزبندی کنند و از دیگر
سو میکوشند با گفتمان لیبرال و سرمایه داری جهانی مرزبندی داشته باشند. وقتی
نیرویی در چنین موضعی میایستد سادهترین پرسشی که در برابر او قرار میگیرد این
است که وقتی میگویی نه این و نه آن، وقتی هم سوسیالیسم شوروی را محکوم میکنی، هم
توسعه گرایی پهلوی را، هم تجربه این سه دهه را و هم سرمایه داری لیبرال را و هم
خیلی چیزهای دیگر را، پس راه حل پیشنهادیات چیست؟ آیا میراث داران انواع و اقسام
تفکرات چپ گرایانه و توسعه گرایی ِ لیبرال میتوانند به این پرسش پاسخی دهند که هم
قوتی تئوریک داشته باشد و هم زمینهای برای تحقق؟ به نظر میرسد یوتوپیای دنیایی
که انسانها در آن برادرانه و فارغ از هر «رقابت»، «سودجویی» و «حسادت» و بیهیچ
غمی در نهایت شادی زندگانی میگذرانند، دنیایی که در آن نه اثری از سرمایه
داران «بدطینت» و «منفعت پرست» هست و نه از فقر و فاقه نشانی مانده است همچنان بر
اذهان میراث داران مارکسیسم سیطره دارد. آنها میکوشند دامان مارکسیسم را از آنچه
در بلوک شرق و کشورهایی نظیر کرهٔ شمالی و کوبا روی داد، منزه گردانند و «سرچشمه»
را «پاک» قلمداد کنند. همهٔ حرف آنها را میتوان به صورتی کمیک-تراژدیک اینگونه
صورتبندی کرد:
مارکسیــســم
(سوســیالیــســـم) به ذات خود ندارد عیبـــی
هر عیب که هست از مارکسیست(سوسیالیست) بودن ماست!
۳ این اما فقط یک ادعاست و ناگفته پیداست که هر ادعایی مقرون به صحت
نیست. با متهم کردن منتقدین به «پادویی آمریکا» و با ارائه پاسخهای احساسی و
غیرمستند نمیتوان از پاسخ مستند به انتقادات و ارائهٔ آلترناتیو طفره رفت.
روشنفکری چپ - چه در روایتی مذهبی و چه غیر آن - عادت کرده است ضعف خود را در
ارائه آلترناتیو پشت انبوهی از انتقادات به سرمایه داری لیبرال و کاستیهای آن
پنهان کند. این ضعف اما قابل لاپوشانی نیست. آنها که تنزه طلبانه سرمایه داری
لیبرال را به نقد کشیدند - که اکثرا هم انسانهایی بسیار پاک طینت بودند- در مقام
عمل و آنگاه که برای تحقق یوتوپیای ضدسرمایه داری خود قدرت را در دست گرفتند در
سراسر قرن بیستم جز فاجعه برای ملتهای خود نیافریدند. بحران آلترناتیو مشکل اصلی
و غیرقابل چشم پوشی همه روشنفکران منتقد لیبرال دموکراسی است. آلترناتیوهای لیبرال
دموکراسی طیفی مبهم وگاه خسارت خیز از واژهها را دربر میگیرد؛ از بازگشت به
خویشتن تا راه رشد غیرسرمایه داری. زمانی البته طیفهای وسیعی از روشنفکران و
فعالان سیاسی مفتون این واژهها و مفاهیم بودند.
مسأله کدام است؟ چه «می توان» کرد؟ |
۴ روشنفکر ایرانی زمانی با اعتماد به نفس پرسش «چه باید کرد؟» را
مطرح میکرد و سپس با قطعیت پاسخی به آن میداد. این «چه باید کرد» ها اما آنگونه
که باید کار نکردند و جز خسارت بر خسارت نیافزودند. روشنفکری در بحران «راه حل»
فرو رفت، سهل است به زودی «بحران مسئله» نیز بر آن افزوده شد. تا دیروز روشنفکران
ایرانی با قاطعیت «صورت مسئله» را مشخص و با قطعیت پاسخ آن را نیز ارائه میکردند
در نهایت اما، پاسخهایشان جز «سرکنگبینی نبود که صفرا فزود»، امروز بسیاری از
روشنفکران ایرانی حتی صورت بندی مشخصی از خود مساله ندارند چه رسد راه حل آن. تا
دیروز مسئله تنها «مبارزه با امپریالیسم» و «گذار به سوسیالیسم» بود، راه حل اولی
ضربه زدن به هر قیمت و راه حل دومی انقلاب بود. حال اما آن مسائل کم و بیش رنگ
باختهاند و حتی صورت بندی آنها در قالبهای معتدلتر نیز شوری در کسی بر نمیانگیزد.
روشنفکری در ایران اکنون نه با بحران «پاسخ» که مقدم بر آن با بحران «مساله» مواجه
است. مساله چیست؟ حرکت به سوی دموکراسی؟ توسعهٔ اقتصادی؟ توسعهٔ سیاسی؟ارائهٔ یک
مدل بومی و منحصر به فرد از توسعه؟ بحران هویت و معنا؟ مبارزه با صهیونیسم بین
الملل و امپریالیسم آمریکا؟ ستیز با جهان غرب؟ کدام یک مسله است یا کدام مسألهٔ
اصلی است؟ هیچ اتفاق نظری در این مورد وجود ندارد. برخی از روشنفکران ایرانی همه
اینها را مسئله و برخی هیچ کدام را محل بحث نمیدانند. با همه این احوال اکثر
روشنفکران ایرانی حتی درک دقیقی از صورت مسئله ندارند. صورت بندی مساله مقدم بر
پاسخ آن است. در این میان طرح مباحثی چون نظریههای هگلی نظیر «نظریه امتناع» و
همچنین نفوذ اندیشههای پست مدرنیستی نیز رهزن عقل شده است.
۵ روشنفکران عصر مشروطه مشکل را در «توسعه نیافتگی» دیدند و در ادامه
ائتلاف با یک «شبه فاوست» ایرانی برای تشکیل «دولت ِ مدرن ِ ملی» را مقدم بر دموکراسی شمردند. به نظر میرسد فارغ
از راه حل، صورت بندی آنها درست باشد. رجوع به سنت مسائل مشروطه الزاماً به معنای
رجوع به همان راه حلها نیست. بهتر اما آن است که به جای تعریف روشنفکر به
مثابه عنصری «دولت ستیز» و «قدرت گریز» که میبایست اسطورهٔ مبارزه باشد،
روشنفکران را مردمانی تصور کنیم که عمق مشکل توسعه نیافتگی را درمی یابند و با
تکیه بر تجربه جهان راه حلی برای آن میجویند تا جوامعشان را به سلامت از عصر گذار
عبور دهند (این یک صورت بندی لیبرال- مدرن از «مساله» است). این البته نه یک اتمام
حجت که افتتاح یک بحث بود نه پیرامون راه حل و نه در پاسخ به «چه باید کرد» که در
مورد تعیین «صورت مساله» و پاسخ به پرسشی فروتنانهتر؛ «چه میتوان کرد»؟
پیش از آن اما باید اذعان کرد که مساله این است که
«مساله کدام است»؟ پرداختن به این بحث بدون شک بسیار مهمتر و اساسیتر از
مچ گیری از دیگران و درافکندن فضای تهمت و بدگمانی است.