۱۳۹۱ شهریور ۱۶, پنجشنبه

چرا از خبرنگاران می‌ترسیم؟



این یادداشت کوتاه با یک پرسش ساده شروع می‌شود، مخاطب اصلی این پرسش نیروهای سیاسی ایران هستند، نه فقط نیروهای حاضر در حاکمیت که قدرت را در دست دارند بلکه همهٔ نیروهای سیاسی حتی آن‌ها که مخالف سفت و سخت حکومت هستند و قصد به زیر کشیدن آن را دارند. چرا ما فعالین سیاسی ایرانی همه از خبرنگاران می‌ترسیم؟

فعالین سیاسی در ایران عادت به سین/ جیم شدن از سوی خبرنگاران ندارند. آن‌ها عادت ندارند که از عقاید یا مواضع خود در برابرانبوه پرسش‌ها دفاع کنند. ما عادت کرده‌ایم که «خود گوییم و خود خندیم». کولونی‌ها و جمع‌های بسته‌ای داریم که درون آن‌ها می‌گوییم و می‌نویسیم و یکدیگر را تایید می‌کنیم و البته «دیگری» را نفی. وظیفهٔ رسانه‌ها تنها «انتقال» بی کم و کاست افکار و مواضع ماست نه به چالش گرفتن ما، اینگونه است که همواره هر رسانه و هر روزنامه نگار یا خبرنگاری را مطیع مواضع خود می‌خواهیم و اگر رسانه‌ای یا خبر نگاری اندکی خلاف انتظارات و توقعات ما عمل کرد بنای پرخاش می‌گذاریم.

به عنوان مثال همین چند ماه پیش بود که یک خبرنگار ایرانی مصاحبه‌ای کرد با یکی از چهره‌های آشنای اپوزیسیون جمهوری اسلامی و فرزند شاه سابق ایران. واکنش‌ها به این مصاحبه شگفت آور بود. «ذوب شدگان در شاهزاده» به خاطر سئوالات چالش برانگیز خبرنگار ِ مصاحبه کننده او را به باد فحش و ناسزا-دقیقا می‌توان گفت فحش و ناسزا، چون اساسا نقدی در کار نبود- گرفتند و مخالفان وی هم بنای غر و لند گذاشتند که چرا اصلا باید فلانی با فلانی مصاحبه کند و چرا این را پرسید و چرا آن را نپرسید و لابد فلانی «سلطنت طلب» شده که با فلانی مصاحبه کرده!

نگاه بسیاری از چهره‌های اپوزیسیون به خبرنگار اساسا با نگاه مسئولین دولتی تفاوت چندانی ندارد از نظر هر دو دسته خبرنگار تنها یک «مجری» است که وظیفه‌اش ادارهٔ «جلسه» به شیوه ایست که «مسئول، سیاستمدار یا رهبر اپوزیسیون» مربوطه بتواند به نحو احسن فرمایشات خود را در اختیار مخاطبین قرار دهد. «مجری» برنامه باید با تکان ِ مکرر سر به نشانهٔ تایید و مشارکت در فرآیند نه چندان پیچیدهٔ «نان قرض دادن‌های متقابل» تاثیر روانی مثبتی بر «مخاطبین محترم» باقی گذارد. این است برداشت اهل سیاست ما از رسانه و خبرنگار. البته این «وضعیت» خبرنگاران خاص خود را هم به وجود آورده، خبرنگاران و روزنامه نگارانی که به بهترین وجه «انتظارات» را برآورده می‌کنند!

خبرنگاری اگر اهل پرسش و چالش باشد رفته رفته اسمش می‌رود در لیست سیاه سیاست پیشگان ایرانی. به عنوان مثال رسانه‌های حکومتی علیه او جو سازی می‌کنند و علنا دیگران را از مصاحبه با او منع می‌کنند و هر کس را که با او مصاحبه کند مورد «مواخذه» قرار می‌دهند. به راستی چرا؟ آیا این چیزی جز ترس از خبرنگار و از پرسش است؟ آیا این بیانگر استیصال و عدم اعتماد به نفس فعالین سیاسی حکومتی و غیرحکومتی در ایران نیست؟ اگر یک نمایندهٔ مجلس، یک استاندار، یک وزیر یا یک فعال سیاسی منتقد یا مخالف واقعا حرفی برای گفتن داشته باشد و از توانایی و منطق کافی برای دفاع از حرف‌ها و مواضع خود بهره‌مند باشد چرا باید از خبرنگاری که به پرسشگری و چالشگری معروف شده بترسد و پرسشگری او را «شیطنت» تعبیر کند؟!

روزنامه نگاری و خبرنگاری همه‌اش پرسش و چالش یا پوشش نقاط منفی نیست اما بدون پرسش و چالش انجام وظیفهٔ خبرنگاری و روزنامه نگاری میسر نمی‌شود. اگر حق چالش و پرسش از خبرنگاران سلب شود «رسانه‌ها» از محتوا تهی و به مجیزگوی قدرت یا گروههای سیاسی تبدیل می‌شوند چنانکه کم و بیش رسانه‌های فارسی زبان-جز معدودی- در داخل و خارج ایران به این سرنوشت گرفتار شده‌اند.

جامعه‌ای می‌تواند از فساد اقتصادی و سیاسی در امان بماند که خبرنگاران پرسشگر خویش را پاس دارد و نه تنها آن‌ها را منع و مواخذه نکند بلکه پاداش دهد و قدر شناسد. بدون پرسش و چالش محکوم به تکرار اشتباهات سابقیم.

۱۳۹۱ شهریور ۱۲, یکشنبه

موج سوم اصلاح طلبی؛ ۱۰ گزاره‌ی بنیادین *


                                                                                                         

اپوزیسیون اصلاح طلب داخل کشور طی سه-چهار ماه اخیر تحرکات تازه‌ای را به منظور «بازسازی جریان اصلاحات» آغاز کرده است. صحبت از احیای اصلاح طلبی است. البته هنوز کم و کیف این احیا وبازسازی نامشخص است. طیف‌های مختلف اصلاح طلبان درگیر گفتگو‌ها و کشمکش‌های آشکار و پنهان در این باب هستند و هرکدام می‌کوشند این بنای در حال احداث به شکل مطلوب و مورد نظر خودشان درآید. مسائل نظری و مشکلات و موانع عملی بسیاری پیش روی بازسازی اصلاحات است. با این حال جدیت، بصیرت، شجاعت و عزم راسخ گروهی از اصلاح طلبان پیشرو برای برساختن شایسته‌ی این بنا، نگارنده را به سرنوشت کار امیدوار کرده است. در عین حال با توجه به اینکه بنای جدید، تازه در مرحله‌ی پی ریزی است و گرد و خاک ناشی از عملیات تا حدودی فضا را مبهم و غبارآلوده کرده است اینجا و آنجا انتقادات و نگرانی‌هایی نسبت به این تلاش‌های تازه ابراز می‌شود.

واقعیت هم این است که نیروهای مختلف درگیر در این تلاش‌ها برداشت‌های گوناگونی از اصلاح طلبی چه به لحاظ روشی و چه به لحاظ محتوایی دارند. برای برخی ملاک و شاقول ِ اصلاح طلبی، شخص آقای خاتمی است، ازنظر این دوستان اصلاحات‌‌ همان است که خاتمی گفته و می‌گوید و خاتمی کرده و می‌کند، برای برخی هم تنها هدف اصلاحات حضور در قدرت و تنها شیوه‌ی اصلاح طلبی شرکت در هر انتخابات است، برخی دیگر نیز اصلاح طلبی را در خدمت «دموکراسی خواهی» قرار داده‌اند و از این منظر به احیای جنبش اجتماعی امید بسته‌اند و باز شدن گره «اصلاحات بنیادین و دموکراتیک» را در گرو همگامی و همکاری «بهبود خواهی حکومتی» و «جنبش اجتماعی» می‌دانند.

۱۳۹۱ تیر ۱۷, شنبه

چرا از انسجام اصلاح طلبان می‌ترسند؟*




چند ماهی هست که تلاش برای «بازسازی جریان اصلاح طلبی» و «تجدید قوای جنبش سبز» در دستور کار بخشی از نیروهای دموکراسی خواه داخل کشور قرار گرفته، در این زمینه تلاشهای گسترده و بحثهای مفصلی جهت «ایجاد انسجام بین اصلاح طلبان» و «غلبه بر پراکندگی نیرو‌ها» در جریان است، این بحث‌ها خصوصا با ورود «عبدالله نوری» به این عرصه بیش از پیش در رسانه‌های داخل کشور انعکاس یافت. عبدالله نوری در مواضع خود ضمن اشاره به لزوم مرزبندی اصلاح طلبان با نیروهای برانداز، افراطی، خشونت طلب و هوادار مداخلهٔ نظامی بر پیوند بین اصلاح طلبان و جنبش سبز تاکید کرد. نوری همچنین با حمایت صریح از موسوی و کروبی و یادآوری این واقعیت که «آقایان موسوی و کروبی به عنوان رهبران جنبش سبز بار‌ها و تا آخرین لحظه بر این نکته تأکید کردند که تنها خواهان اجرای قانون اساسی و رعایت حقوق و آزادی‌های به رسمیت شناخته شده برای مردم در قانون اساسی و سایر قوانین کشور هستند»، به صراحت گفت : «حداقل خواست جریان اصلاحات اجرای بدون تنازل قانون اساسی است» تا بدین ترتیب بر هر نوع جدایی و مرزبندی بین اصلاح طلبی و جنبش سبز خط بطلان بکشد.

۱۳۹۱ تیر ۳, شنبه

مرگ غول‌ها در پایان تاریخ *



به این نام‌ها نگاه کنید؛ رنه دکارت، توماس هابز، ایمانوئل کانت، هگل، کارل مارکس، دیوید هیوم، جان استوارت می‌ل، فردریک ویلهلم نیچه... این یک شعبده بازی نیست، اما حالا چند لحظه چشم‌هایتان را ببندید، به حافظه‌تان فشار بیاورید تا اکنون و در یازدهمین سال از قرن بیست و یکم، نامی همسنگ این فیلسوفان بیابید... خب فرصت شما تمام شد، شما نتوانستید اما نه از این رو که کم حافظه‌اید بلکه از آن جهت که جهان امروز هیچ نامی را در حد و اندازه فیلسوفان اولیه دوران مدرن سراغ ندارد. حتی عصر فیلسوفان طلایی قرن بیستم نیز به سر آمده است، و امروز نه چپگرایان توانسته‌اند نامی همسنگ امثال آدورنو، هورکهایمر، بنیامین و مارکوزه برای خود دست و پا کنند و نه لیبرال‌ها و راستگرایان فیلسوفانی چون پوپر، هایک، راولز و برلین پروریده‌اند. (یورگن هابرماس شاید آخرین نفر از آن نسل طلایی باشد) حتی پست مدرن‌ها نیز مدت هاست در حسرت یک «فوکوی دیگر» مانده‌اند.

۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه

مصائب سکولاربودن به روایت خشایار دیهیمی *


خشایار دیهیمی،مترجم و اندیشمند برجسته ی لیبرال


«روشنفکر واقعی یعنی درد‌شناس، نه مدعی بی‌درد، درد‌شناسی که درد را با گوشت و پوستش لمس کرده است. مشکل سار‌تر این بود که می‌خواست حتماً در مسیر آب شنا کند درست مثل آل احمد. کاری که کامو می‌کرد شهامت می‌خواست؛ توی جو چپ زده جهان و به ویژه فرانسه، توی جو فیدل کاسترویی، چه گوارایی، سارتری و... بایستی و بگویی من با انقلاب الجزایر مخالفم. چون انقلاب درد مردم آنجا را دوا نمی‌کند. این کجایش حرف بدی است؟ یکی از مشکلات جدی جامعه روشنفکری ما به ویژه قبل از انقلاب این بود که به جای روی آوردن به آدم اخلاقی و شریفی مثل کامو به یک شومن تمام عیار [سار‌تر] اقتدا کرد.»
                                                                                                       خشایار دیهیمی

«در کانون نویسندگان همه هجمه آوردند که خودت را فروختی. طرف صراحتاً گفت چرا بنزی را که مشارکت به تو داده سوار نمی‌شوی و با این پراید این طرف و آن طرف می‌روی. گفتم می‌خواهم مردم فریبی کنم اگر بنز سوار شوم کسی به حرفم گوش نمی‌دهد. ما از دو طرف کتک خوردیم آقاجان! به ما می‌گویند چوب دو سر طلا!»
                                                                                                        خشایار دیهیمی

مصاحبهٔ اخیر متفکر برجستهٔ لیبرال، خشایار دیهیمی با عبدالجواد موسوی حاوی نکات جالبی بود. دیهیمی در این مصاحبه به مسائل بسیار مهمی اشاره می‌کند، (۱) با این حال اندیشمند ارجمند جناب یوسفی اشکوری طی نقدی بر گفتار خشایار دیهیمی عموما حاشیهٔ این مطلب را به نقد گرفته‌اند و بیم آن می‌رود که مطابق معمول در این بحث نیز «حاشیه بر متن» غلبه کند. (۲)

۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

زنده باد مخالف من/برای فریبرز رییس دانا


فریبرز رییس دانا، روشنفکر منتقد و اقتصاددان برجستهٔ مارکسیست  روانهٔ زندان شد


۱-اختلاف عقیده یکی از طبیعی‌ترین خصوصیات جوامع انسانی است، جامعه‌ای یکدست که همهٔ افراد در آن یک گونه فکر می‌کنند، یک گونه زندگی می‌کنند، یک اندازه دخل و خرج دارند و هر گونه تفاوت از آن رخت بر بسته است بیشتر به گورستان می‌ماند تا جامعه. حتی توتالیتر‌ترین حکومت‌ها هم علیرغم بهره برداری از پلیسی‌ترین شیوه‌ها در طول تاریخ نتوانستند تفاوت‌ها و گونه گونی عقاید و سلایق انسان‌ها را از بین ببرند. افراد انسانی ممکن است در موارد متعددی از جمله در مورد شیوهٔ ساازماندهی اقتصادی و سیاسی جوامع یا نقش مذهب در زندگی و... اختلاف عقیده و سلیقه داشته باشند و بر این مبنا به سوسیالیست یا لیبرال، مذهبی یا سکولار و... تبدیل شوند.

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۱, دوشنبه

حقوق کارگران، حقوق بشر است

حقوق کارگران،حقوق بشر است
اول ماه می‌ روز جهانی کارگر است. هر ساله در این ایام صحبت از حقوق کارگران به طور گسترده بر زبان‌ها و قلم‌ها جاری می‌گردد و بنا به سنت ما ایرانیان برای مدتی –نه چندان طولانی-به مد اول روز تبدیل می‌شود.

حرف این نوشته اما این است که نمی‌توان مدعی حقوق بشر بود اما به حقوق کارگران به عنوان مقوله‌ای دم دستی و موقت نگاه کرد. اگر فکر می‌کنیم در تمام مدت فعالیتهای خود و در تمام طول سال باید از حقوق بشر دفاع کنیم پس نمی‌توانیم تنها اول ماه می ‌هر سال به یاد حقوق کارگران بیفتیم.
 این مقاله می‌کوشد با نگاهی حقوق بشری- و نه ابزاری- مسئلهٔ حقوق کارگر را تحلیل کند. اما رابطهٔ دو مفهوم حقوق بشر و حقوق کارگر چیست؟

۱۳۹۱ اردیبهشت ۹, شنبه

نژادپرستی ایرانیان؟



۱-طی یک ماه اخیر شاهد اتفاقاتی بودیم که موجب در افکنده شدن مباحثی چند پیرامون «نژاد پرستی ایرانیان» در فضای سایبر شد. انتشار دو خبر از اصفهان و مازندران در مورد شیوهٔ برخورد با شهروندان افغانی و همچنین جنگ لفظی در گرفته بین ایران و کشورهای عربی در مورد جزایر ایرانی تنب بزرگ، تنب کوچک و ابوموسی بهانهٔ این بحث‌ها بوده است. من البته شخصا علاقه‌ای به شرکت در این بحث‌ها نداشته و ندارم چرا که در دو سوی اینگونه بحث‌ها همواره نوعی انفجار احساسات انباشت شده یا جو زدگی می‌بینم و اکنون مدتهاست که می‌کوشم جو زده نشوم! با این حال بالا گرفتن بحث و خصوصا رد وبدل شدن اتهامات سنگین بین طرفین باعث شد که چند خطی در این مورد بنویسم و البته همچنان بکوشم که «جو زده» نشوم! 

۱۳۹۱ اردیبهشت ۶, چهارشنبه

تقی رحمانی، نرگس محمدی و انصاف نظام


 تقی رحمانی برای همهٔ آن‌ها که دستی در سیاست دارند نامی آشناست، آن‌ها که رحمانی را از نزدیک می‌شناسند همه به شرافت و نجابتش شهادت می‌دهند. او مردی رنجدیده و سختی کشیده و البته مقاوم است که دغدغه‌ای جز توسعه و سربلندی ایران و همزیستی دموکراتیک ایرانیان ندارد. او اما سالهای زیادی را در زندان بوده؛ هم در سال‌های دشوار دههٔ ۶۰، هم در عصر سازندگی، هم در دورهٔ اصلاحات و هم در اوج جنبش سبز.

۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه

برای ۶۸ سالگی احمد سلامتیان


احمد سلامتیان ۶۸ ساله شد

 «بسم الله الحمن الرحیم. دیروز در شهر همدان عده‌ای چماق بدست چاقو زیر گلوی من گذاشتند و گفتند بگو مرگ بر بنی صدر درود بر بهشتی (یکی از نمایندگان دروغ است) من اینجا به صدای بلند می‌گویم اگر تکه تکه‌ام کنید، ذره ذره‌ام کنید به زور نخواهم گفت درود بر بهشتی و به خدا قسم ذره ذره وجود من خواهد گفت مرگ بر استبداد... خواهش می‌کنم از مسوولین این جمهوری اگر نمی‌خواهند استبداد سیاهی در این مملکت مستقر بشود که نوبت خودشان هم بعد فرا برسد چون اول از شما شروع نمی‌کنند ما که رفتیم نوبت شما هم خواهد رسید مطمئن باشید وقتی که یک عده‌ای نماینده مجلس را با تایلیوری که سرش را بصورت تیغه چاقو تیز کرده‌اند می‌خواهند بکشند، ساختمان خصوصی مردم را بهش حمله می‌کنند زن و بچه مردم را مبزنند، بعد ساختمان دیگری را که آن نماینده را در آن پناه داده‌اند محاصره می‌کنند در و پنجره خانه مردم را می‌شکنند این عده افراد کسانی هستند که بعداً حد و مرزی نخواهند شناخت من خواهشم فقط عبارت از این است که مطبوعات و رادیو تلویزیون اگر بی‌طرفند اگر منصفند این نامه را، مطالبش را به اطلاع عموم برسانند و مسوولین محترم جمهوری اسلامی هم اگر می‌خواهند آزادی اظهارنظر در این مجلس و در این کشور باشد و افرادی را به جرم اینکه با لایحه چهار دوازدهم بودجه آقای رجائی مخالفت کردند نخواهند مثل سگ بکشند اجازه بدهند که جلوی این نوع کارهای گرفته بشود والسلام علیکم و رحمه الله»

                                                                                                   احمد سلامتیان 12خرداد 1360 در مجلس*

سی‌ام فروردین (۱۸ آوریل) سالگرد تولد احمد سلامتیان است. من هر گز او را ندیده‌ام اما نه فقط ته لهجهٔ اصفهانی این همشهری دوست داشتنی (که زمانی نمایندهٔ مردم شهر ما در مجلس بوده است) بلکه منش سیاسی و اخلاقی احمد سلامتیان است که به رغم دوری این فاصله‌ها موجب احساس نزدیکی بین من و برخی از همنسلانم با او است. 

۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

مشکل جنبش سبز چیست؟ *


1مخاطب این مطلب بدنه و هستهٔ اصلی جنبش سبز است. همان‌ها که به رغم همهٔ روضه‌های تکراری «تحلیلگران» آن سوی آب‌ها با «مشارکت جویی» خود در انتخابات سال ۸۸ پایه گذار گسترده‌ترین جنبش دموکراتیک مدنی و ضد خشونت تاریخ معاصر ایران شدند. جنبشی که زمانی مهم‌ترین خواست آن رعایت حداقلهای لازم برای برگزاری یک انتخابات آزاد و سالم بود.

۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه

تجزیهٔ ایران؛ کابوس یا رویا؟


وقتی در بحبوحهٔ نبرد سرنوشت ساز مردم تبریز با دشمنان مشروطه، کنسول روسیه به «ستارخان» که به حق «سردار ملی ایران» نام گرفته پیشنهاد پناهندگی به روسیه داد ستارخان در پاسخ گفت: جنرال کنسول من می‌خواهم هفت دولت به زیر بیرق ایران بیاید، من زیر بیرق بیگانه نروم.



۱ انصافعلی هدایت که خود را روزنامه نگاری مستقل و آزاد معرفی می‌کند طی مطلبی در وبلاگ شخصی خود نوشته: «من به تازگی به این نتیجه رسیده‌ام که راه ایران به سوی دموکراسی، حقوق بشر، و ترقی سیاسی و اقتصادی از درون شعله‌های تجزیه می‌گذرد» انصافعلی هدایت از آن دسته افرادی است که فعالیت خود را به عنوان «هویت طلب» آغاز کرد و اکنون به صراحت از تجزیهٔ ایران سخن می‌گوید. من دوستان زیادی از اقوام و گروههای زبانی مختلف ِ ایرانی دارم. بسیاری از آن‌ها از وضعیت موجود ناراضی هستند و معتقدند که تبعیض‌های هدفمندی علیه آن‌ها در جریان است، آن‌ها اما تقریبا همگی به صراحت می‌گویند که به وحدت و یکپارچگی ایران معتقدند و مطالبات خود را در این چارچوب پیگیری می‌کنند، به همین منظور من همواره از کسانی بوده‌ام که با طرد نخبگان قومی آن هم با برچسب «تجزیه طلبی» یا «تروریسم» مخالفت کرده و می‌کنم و معتقدم باید در راه گفتگو و تفاهم با این افراد کوشید.

۱۳۹۱ فروردین ۱۱, جمعه

روشنفکران در جزیرهٔ سرگردانی


روشنفکران در جزیرهٔ سرگردانی 

۱ روشنفکری نه فقط در ایران که در سراسر جهان با داعیه‌های بزرگ پای در عرصهٔ وجود نهاد. اگر روزگاری رسالت روشنفکر «راهبری جامعه از سنت به سوی مدرنیته» بود، با تسلط دیسکورس چپ بر جریان روشنفکری، روشنفکران سودای مدرنیزاسیون را وا نهادند و از پس بحران‌های مدرنیته، دل در گرو «جهانی دیگر» قرار دادند. جهان سوم گرایی، بومی گرایی، تاکید بر راه سوم (نه به معنای گیدنزی آن)، ستیز با ارزش‌های لیبرال و حمله به «نفع طلبی» و «مصرف گرایی» از جمله خصوصیات روشنفکرانی بود که رسالت مدرن کردن جوامع را ترک گفته و با «هجرتی» روشنفکرانه نه فقط منتقد مدرنیته که ‌گاه دشمن ارزش‌های مدرن شدند. روشنفکری ایران خصوصاً در سال‌های پس از سقوط رضاشاه گام در این مسیر نهاد. اگر نسل روشنفکران مشروطه خواه «منتسکیو» می‌خواندند و در باب فواید قانون و تفکیک قوا قلم فرسایی‌ها می‌کردند، روشنفکران مابعد عصر رضاشاه، دنیا را از دریچه «دولت و انقلاب» لنین می‌دیدند. اگر «تقی‌زاده» و «میرزاعلی اکبر خان داور» نیک می‌دانستند که چه می‌خواهند و برای نیل به آن به همکاری با یک «خودکامهٔ توسعه گرا» تن دادند، در عوض لزوم «توسعه» و «نوسازی» عنصری غایب در گفتمان روشنفکری از دهه ۲۰ به بعد شد. اتحاد جماهیر شوروی به قبله آمال روشنفکران تبدیل شد که در این شوروی پرستی نه فقط امثال احسان طبری و حتی خلیل ملکی که در دوره‌ای جمعی از بزرگ‌ترین روشنفکران اروپایی نظیر سار‌تر و ژید هم سهیم بودند. قبله آمال که از «غرب لیبرال» تغییر جهت داد، خواست‌ها نیز متفاوت شد. دیگر صحبت از توسعه به سبک مدرن نبود، روشنفکران سودایی دیگر در سر می‌پروریدند. واقع گرایی امثال تقی‌زاده و میرزا علی اکبر خان داور «خیانت» نامیده شد و غرب ستیزی و سازش ناپذیری امثال آل احمد «خدمت» نام گرفت. در این تحلیل کل «پروژه مدرنیته» به مثابه توطئه یی برای تسلط مرکز بر پیرامون از طریق گسترش «بازار سرمایه» انگاشته و در نتیجه نفی شد. «سوسیالیسم» و «ناسیونالیسم»، آبشخور اصلی این تفکرات بودند. این طرز فکر البته در ادامه و در کلام سخنورانی چون شریعتی رنگ و بویی مذهبی نیز به خود گرفت.

۱۳۹۱ فروردین ۸, سه‌شنبه

«لیبرال‌های ایرانی» و اسرائیل


صلح،همزیستی و عدم تبعیض؛آرزوهای یک لیبرال برای اسرائیل و فلسطین


۱-ایران و اسرائیل بی‌اغراق در آستانهٔ یک درگیری نظامی هستند. یهودیان بنیادگرا و دولت دست راستی نتانیاهو در اسرائیل بر طبل جنگ می‌کوبند و در ایران نیز عده‌ای عمدا ً یا سهوا ً، خواسته یا ناخواسته بر تنور آنان می‌دمند. این به معنای بروز یک مسئلهٔ اضطراری برای مردم ایران است. من به جد باور دارم که چنین حمله‌ای اگر روی دهد به زیان جنبش دموکراسی خواهی ایرانیان است و دست حاکمیت را در سرکوب مخالفان گشوده‌تر می‌کند. در صورت بروز چنین حمله‌ای و با توجه به سوابق حکومت ایران همچنین باید به شدت نسبت به سلامت جانی «زندانیان سیاسی» که عملا «گروگان» حاکمیت هستند بیمناک بود. هر یک بمبی که از سوی هواپیماهای متعلق به ارتش اسرائیل روانهٔ خاک ایران شود هدیه‌ای ارزشمند خواهد بود از سوی بنیادگرایان اسرائیلی برای همتایان ایرانیشان.

۱۳۹۱ فروردین ۵, شنبه

شش نکته در مورد کمپین دوستی شهروندان ایرانی و اسرائیلی


عشق علیه جنگ،طرحی از مانا نیستانی

۱-احتمال حملهٔ نظامی اسرائیل به تاسیاست هسته‌ای ایران احتمالی جدی است. چنین حمله‌ای تبعات و خطرات متعددی را متوجه صلح در خاورمیانه و جنبش مردمی در ایران می‌کند، در عین حال به نظر می‌رسد دست کم برخی ازطیف‌ها و نیروهای افراطی حاکمیت از یک درگیری «محدود» نظامی با آمریکا یا اسرائیل استقبال می‌کنند و چنین اتفاقی را مایهٔ قوام و دوام خود می‌دانند. در جامعه و دولت اسرائیل نیز افراطی‌ها کم نیستند، یهودیان بنیادگرا و احزابی نظیر «اسرائیل خانهٔ ماست» به طور مداوم بر تنور دشمنی بین ایران و اسرائیل می‌دمند و می‌کوشند از «لولوی ایران» جهت پیشبرد منافع خود و همچنین تحت فشار قرار دادن ایالات متحده و اتحادیهٔ اروپا استفاده کنند. این نکته ایست که در مناظرهٔ تلویزیونی با محمود احمدی‌نژاد تلویحا مورد اشارهٔ تیزبینانهٔ مهدی کروبی- از رهبران جنبش سبز- هم قرار گرفت، کروبی در آن مناظره اشاره‌ای به این اظهار نظر رییس سابق موساد کرد که گفته بود احمدی‌نژاد با اظهارات خود در مورد «نابودی اسرائیل» و «انکار هولوکاست» میلیارد‌ها دلار در هزینه‌های تبلیغی ما صرفه جویی کرد (نقل به مضمون) این البته برای ایرانی‌ها مایهٔ شرمساری است که هر ساله کسی به عنوان نمایندهٔ آن‌ها به سازمان ملل می‌رود که اظهاراتش تنها از سوی جریانات «یهود ستیز» و احزاب «فاشیست» و «نئونازی» با استقبال مواجه می‌شود. جنبش سبز البته تا حدود زیادی این انگاره که احمدی‌نژاد نمایندهٔ مردم ایران است را در عرصهٔ بین المللی با چالش مواجه کرد.

۱۳۹۱ فروردین ۳, پنجشنبه

هنوز همان یک کلمه


چند ماه پیش بود که به تشویق و همراهی چند تن از دوستان وبلاگ «یک کلمه» را راه اندازی کردم، تازه داشت موتور وبلاگ گرم می‌شد که ناگهان در یک روز همهٔ ایمیل‌ها و همچنین وبلاگم هک شد، من البته این را به «قضا و بلا» تعبیر کردم! کوتاه سخن اینکه «یک کلمه» دوباره قرار است محلی باشد برای «افاضات» نویسنده‌اش، خصوصا حالا که اینجا و در داخل ایران دریچه‌های «گفتن و نوشتن» هر روز تنگ‌تر می‌شود و عملا برای امثال ما راهی به روزنامه‌ها و نشریات چاپ داخل وجود ندارد چاره‌ای جز احیای وبلاگ‌هایمان نداریم، مبادا که این همه حرف در گلویمان گیر کند و خدایی ناکرده خفه شویم! 

دفعهٔ قبل که «یک کلمه» آغاز به کار کرد مطلبی نوشتم در مورد فلسفهٔ این نام گذاری، تا بر مخاطب معلوم باشد که چرا نام این وبلاگ یک کلمه است.‌‌ همان یادداشت را اینجا و در آغاز به کار دوبارهٔ وبلاگ یک کلمه منتشر می‌کنم: 


نقل است که امیر کبیر پیش ازمرگ به میرزا یعقوب خان گفته بود: «مجالم ندادند و الا خیال کنسطیطوسیون [تصویب قانون اساسی] داشتم» 

سال‌ها بعد ناصرالدینشاه قبل از سفر سوم فرنگ وزرایش را احضار کرد و بی‌مقدمه گفت: «اجزای پارلمان انگلیس هم مثل شما آدمند و ریش دارند. چطور شده که آن‌ها امورات دولت انگلیس را فیصل می‌دهند و شما می‌خورید و می‌خوابید» 

همانطور که فریدون آدمیت می‌نویسد شاه راهی فرنگ شد و اول ربیع الاول ۱۳۰۷ هـ. ق از سفر بازگشت. شهر را آذین بستند و آتش بازی را انداختند. ‌‌‌ همان روز وزیران و شاهزادگان احضار گشتند. اول حرف شاه این بود: «در این سفر آنچه ملاحظه کردیم تمام نظم و ترقی اروپ به جهت این است که قانون دارند. ما هم عزم خود را جزم نموده‌ایم که در ایران قانونی ایجاد نموده از روی قانون رفتار نماییم. شما بنشینید و قانونی بنویسید [!]» 

باری؛ سفر فرنگ شاه را- البته برای چندمین بار- خواب نما کرده بود و در خیال قانون انداخته بود. البته آن شور قانون خواهی شاه مثل دفعات قبل زود فرو خوابید و‌‌‌ همان جماعتی که به قول عباس میرزا ملک آرا «به جز خوردن مال مردم و تقلب در حساب دیوان چیز دیگری نمی‌دانستند» چوب لای چرخ گذاشتند تا آنجا که امین الدولهٔ اصلاح طلب نا‌امیدانه خطاب به میرزا ملکم خان نوشت: «[در این مملکت] مطلقا ً و بلا استثنا یک خیال درست و [یک] طرح حسابی به مقصد اصابت نمی‌کند» 

حالا ۱۱۵ سال از مرگ ناصرالدین شاه می‌گذرد و هنوز هر ایرانی در فردای بازگشت از فرنگ لب به ستایش نظم و قانون فرنگی‌ها می‌گشاید؛ چقدر این آلمانی‌ها آدمهای منظمی هستند، چقدر مقرراتی هستند این مردم انگلیس، چقدر این فرانسوی‌ها و آمریکایی‌ها... الی آخر. جملاتی که بار‌ها از خویشاوندان فرنگ دیده‌مان شنیده‌ایم. 

 اصلا چرا راه دور برویم؟ حالا دیگر کار به آنجا رسیده که مسافران مالزی و دوبی هم نظم و قانون حاکم در آنجا را بر سر ما می‌کوبند و این‌ها در حالیست که ۵۵ سال پس از مرگ امیر کبیر یعنی ۱۰۵ سال پیش، ما به نام قانون، انقلاب کرده‌ایم و مشروطه خواسته‌ایم. راستی چرا هنوز اندر خم یک کوچه‌ایم؟ اگر به این سیاق پیش رویم دور نیست روزی که مسافران برگشتی از عراق و افغانستان هم با آه و حسرت در باب محاسن «حاکمیت قانون» در آن کشور‌ها با ما سخن بگویند و ما با تعجب و دهان باز از آن همه ترتیب و ترقی در دو کشور همسایه به شگفت آییم! گویا ما ایرانی‌ها عادت کرده‌ایم که در آغازیدن هر راهی اولین باشیم و از به پایان رساندنش عاجز. 

در کشور ما رعایت کردن قانون «به صرفه» نیست. اگر به قانون مقید باشی چه بسا از حقوق مسلم خودت محروم شوی؛ شاهدش هم اینکه در دادگاه‌ها حتی برای گرفتن حق خودت ناچاری به فساد تن دهی، پارتی داشته باشی و پول خرج کنی. 

حاکمیت قانون اما با خطابه و پند و اندرز میسر نمی‌شود. باید بسترهای عینی‌اش چه در ساختار اقتصادی و چه در ساختارهای فرهنگی و سیاسی فراهم باشد. در عین حال نمی‌شود حکومت خودش سمبل قانون شکنی باشد و بعد مثلا ً از شهروندان انتظار داشته باشد در اتوبان حد مجاز سرعت را رعایت کنند. نمی‌توانیم به نقض قانون و ناقضین قانون پاداش بدهیم و در عوض از مردم عادی رعایت قانون را توقع داشت باشیم. از این گذشته در کشوری که فساد و عدم شفافیت ناشی رانتهای نفتی و حامی پروری حرف اول را می‌زند چگونه می‌توان منتظر حاکمیت قانون بود؟! 

ما ایرانی‌ها هر بار که موفق به نقض قانون گردیم از ته دل خوشحال می‌شویم و این سعادت را با آب و تاب و به عنوان نشان شجاعت و مدرک لیاقتمان همه جا تعریف می‌کنیم و البته با نگاههای تحسین آمیز مخاطبانمان هم مواجه می‌شویم. این همه در حالیست که حاکمیت قانون مقدم بر هر چیزی است. نه توسعه بدون حاکمیت قانون به سرانجام می‌رسد و نه دموکراسی و حقوق شهروندی بدون حاکمیت قانون مستقر می‌شوند. این را خیلی سال قبل از این (حتی سال‌ها پیش از انقلاب مشروطه) میرزا یوسف خان مستشار الدوله (یار غار میرزا حسین خان سپهسالار) تشخیص داده بود. مستشارالدوله همین معنی را در رساله‌ای مهم و تاریخی تحت عنوان «یک کلمه» به نثر در آورد. «یک کلمه» را می‌توان اولین متن به زبان فارسی دانست که دفاع تئوریک از حاکمیت قانون -به معنای مدرنش -را مد نظر قرار داده است. حالا از پس این همه سال ما هنوز در حسرت آن «یک کلمه» ‌ایم: قانون! 

بزرگ‌ترین مشکل ما این است که با جامعه و حکومتی خودسر مواجهیم و درمان این بیماری خودسری و استبداد در ‌نهایت‌‌‌ همان «یک کلمه» است: قانون! نویسندهٔ این وبلاگ هم هنوز در اندیشهٔ‌‌ همان «یک کلمه» است.